خبر ساز - گروه حماسه و مقاومت- مریم سادات آجودانی: هنوز ساعاتی تا اذان مغرب مانده بود. صدای مداحی از هر گوشه از گلزار شهدای بهشت زهرا شنیده میشد. یکی در کنار قبر شهیدی نشسته بود و در حال تمیز کردن قبر بود و دیگری شیشه روی سنگ قبر شهید را درست میکرد. هنوز خبری از تدارک افطار نبود و همه در تکاپوی زیارت شهدا بودند و سعی داشتند لحظاتی را در کنار قبور شهدا سپری کنند. قطعه ۵۳ بهشت زهرا حال و هوای دیگری داشت.
جوانان دسته جمعی وارد میشدند و پس از زیارت شهدای مدافع حرم، یک به یک درباره زندگی هر کدام از شهدایی که میشناختند، صحبت میکردند. یکی از شهید نیکزاد و نحوه شهادتش میگفت و دیگری از رشادتهای شهید قربانی و جنایات داعش در سوریه.
در گوشه دیگر از قطعه شهدا روحانی مهربانی نشسته بود و برای کودکان از ایثار و فداکاری میگفت و به آنها بادکنک میداد. برخی از کودکان از او میخواستند تا بادکنکشان را شبیه شمشیری کند تا به جنگ دشمنان اسلام بروند و دختر بچهها هم با روحیه لطیف از روحانی میخواستند بادکنکی به شکل گل به آنها دهد.
نه تنها کودکان بلکه بزرگترها هم آن قسمت از قطعه شهدا جمع شده بودند. به آن سمت نزدیکتر شدم. جوانانی در حال خوشنویسی اسامی ائمه اطهار علیهمالسلام و حتی نام شهدا روی سنگ بودند و از این سنگها به زائران شهدا هدیه میدادند. نوجوانی میگفت برایم نام شهید محمدخانی را بنویس. شهیدی که حاج قاسم هم برایش صدقه کنار میگذاشت. میخواهم یادش همیشه در گوشه ذهنم باشد و به یاد فداکاریهایش باشم. آن یکی میگفت: بنویس او عاشق شهادت است. هر کسی درباره شهادت مطلبی را میگفت و جوان خوشنویس هم با روی خوش آنها را روی سنگ مینوشت و هدیه میداد.
همراه جمعی از جوانان در کنار قبور شهدا قدم زدم. حال و هوای خاصی بود. با غروب آفتاب، کمکم همه مهیای ضیافت افطار شدند. در کنار هر کدام از شهدا سفرههای افطاری پهن شد و خانواده شهدا که بانی این سفرهها بودند، از مردم میخواستند که افطار را در کنار شهیدشان باشند.
دقایقی تا اذان مغرب باقی مانده بود. خادمان شهدا فرشهایی را در وسط دو قطعه از گلزار شهدا پهن کردند و مراسم زیارت عاشورا آغاز شد. هر لحظه بر خیل جمعیت افزوده میشد.
در سمتی چایخانه و در سمت دیگری غرفه شهید عماد مغنیه مشغول تدارک افطار بودند. پس از قرائت زیارت عاشورا، صوت آهنگین آیات الهی از بلندگوهای قطعه شهدا پخش و همه در حال مهیا کردن ضیافت افطار شدند.
وقتی طنین الله اکبر که از بلندگوهای قطعه شهدا پخش شد، جمعیت برای برپایی نماز جماعت در صفوف منظم ایستادند. روزهداران زیر آسمان برای ظهور منجی عالم بشریت و سلامتی مقام معظم رهبری دعا کردند و پس از اقامه نماز جماعت، سفرههای افطار پهن شد و خادمان شهدا به توزیع افطار ساده پرداختند. برخی هم نان و پنیری درست کرده بودند و بین روزهداران توزیع کردند.
مادری در گوشه گلزار شهدا در حال توزیع آش بود و میگفت بفرمایید یک کاسه آش مهمان شهید باشید. رهگذران هم یک به یک به آن سمت میرفتند و پیرزن در کنار کاسهای آش، سربند یا زهرا به آنها میداد. وقتی آش نذری تمام شد، به سمتش رفتم و اول فکر میکردم که مادر شهید باشد. اما وقتی پای صحبتش نشستم متوجه شدم که هیچ فرزندی ندارد و فقط به عشق شهدا هر هفته به این قطعه از بهشت میآید. میگفت که من اینجا دوستان زیادی دارم. هر کدام از این قبرها را که میبینی بالای سرشان نماز خواندم و با آنها درددل کردهام. آنها خیلی با وفا هستند و مرا تاکنون تنها نگذاشتهاند.
به سمت ورودی قطعه ۵۳ حرکت کردم. طوفانی شروع به وزیدن کرد و قطرات باران روی زمین میغلتید. تصور میکردم که به مرور تعداد زائران کاسته شود. اما همچنان جمعیت به سوی قبور شهدا در حال حرکت بود و برخی هم در گوشه و کناری سفره افطار پهن کرده بودند. زوج جوانی را دیدم. از آنها پرسیدم چرا اینجا را برای افطار انتخاب کردید؟ گفتند در آستانه دومین شب قدر خواستیم که در کنار شهدا باشیم و به آنها متوسل شویم تا ما را در مسیر زندگی هدایت کنند و به زندگیمان برکت دهند. البته آنها ما را دعوت کردند و ما با پای خودمان نیامدیم.
دختر بچهای دست پدرش را میکشید و از او میخواست تا او را تا قبور یکی از شهدا همراهی کند. پشت سرشان حرکت کردم. به قبر عمار حلب رسیدم. دختر بچه شاخه گلی که داشت روی سنگ قبر شهید محمدخانی گذاشت و بوسهای روی آن زد و رفت.
مادر شهید محمدحسین محمدخانی کنار مزار پسرش نشسته و در حال خواندن سوره مبارکه «یس» بود. در کنارش نشستم و از حال و هوای شب جمعه و ماه رمضان در گلزار شهدا پرسیدم. میگفت که هر پنجشنبه به دیدار فرزندش میآید و در ماه رمضان هم شبهای جمعه را در گلزار شهدا افطار میکند و میهمان محمدحسین است. از رشادتها و حال و هوای پسر شهیدش پرسیدم. با آرامشی که در صدایش موج میزد گفت که محمدحسین ما را رو سفید کرد و از ما در تبعیت از اسلام و دفاع از حضرت زینب سلامالله علیهما پیشی گرفت. آنقدر با صلابت از شهادت پسرش میگفت و به آن افتخار میکرد که انگار با همه وجودش خودش هم برای شهادت پسرش دعا کرده بود.
در سمت دیگری از قطعه شهدا جوانانی در کنار قبر شهید محمد حسن (رسول) خلیلی نشسته بودند. آنها که از دوستان شهید بودند، خاطرات با هم بودن را مرور و بالای سر شهید دعای توسل را زمزمه میکردند. یکی از خندههایش میگفت و آن یکی به دلنگرانیهایش از نماز اول وقت و قرائت زیارت عاشورا.
کمی جلوتر قطعه شهدای گمنام هم حس عجیبی داشت. علی با سربند قرمز مزین به نام امام حسین علیهالسلام در کنار مزار شهید گمنام نشسته بود. دسته گلی در دستش بود و روی هر کدام از مزار شهدای گمنام شاخه گلی میگذاشت. تاریک بود و چندان نمیشد گلهای روی قبور را دید. اما او با اشتیاق در حال قرار دادن شاخههای گل روی قبور بود. چند گل اضافه بود که از مادرش خواست چند شماره بگوید و از بالا بشمرد و روی هر قبری که قرعه به نامش افتاد، آن گلها را بگذارد.
به سمت قطعه ۲۹ رفتم. همچنان در گلزار شهدا ایستگاههای صلواتی برپا بود و هر کسی هم مشغول نذری دادن. از سوپ و چای گرفته تا هندوانه. میگفتند گلزار شهدا شبهای جمعه ماه رمضان تا حوالی بامداد مملو از زائر است و خانواده شهدا در این ایام در کنار فرزندانشان هستند و اینجا دیگر شهدا از زائرانشان میزبانی میکنند.
صدای مداحی «دل ما رو شفاعت کن، نصیب ما شهادت کن» در هر گوشه و کنار گلزار شهدا شنیده میشد و هر کسی سعی داشت در کنار شهدا دقایقی را نشسته و به زیارت بپردازد و اگر خانواده شهید را میدید، از رشادتها و لحظات آخر فرزند شهیدش بپرسد و از او توصیهای به یادگار داشته باشد.
پیرمردی در حالی که به سمت ماشینش در پارکینگ میرفت، جملات جالبی را بلند بلند میگفت که نظرم را به خود جلب کرد. پیرمرد که میگفت جانباز هستم و خودم در عملیاتهای مختلف حضور داشتم اما از همرزمانم جا ماندم، میگفت که همانطور که مقام معظم رهبری فرمودند: «زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست»، چه خوب است که در مدت باقی مانده از ماه رمضان هر کسی که دلش برای این انقلاب میسوزد و دل در گروی آرمانهای امام خمینی (ره) و رهبر معظم انقلاب داده است، سری به گلزار شهدا بزند و ببیند که چه جوانانی برای این انقلاب پرپر شدند و ما الان چگونه باید حافظ خون این شهدا باشیم.
درست است، شهدا زندهاند و نزد خداوند روزی میخوردند. در آیات قرآن داریم که شهدا به خاطر آنچه که خداوند از فضل خود به آنها ارزانی کرده، خوشحال هستند. در تفسیر مجمع البیان آمده است که این خوشحالی برای داشتن نعمتهای بهشتی است و برخی نیز معتقدند که دلیل این خوشنودی رسیدن به مقام عبودیت و ولایت است. چقدر شهید آوینی زیبا گفت که «گمان نکنید شهدا رفتند و ما ماندیم شهدا ماندند و ما رفتیم».
انتهای پیام/